مرجان نازقلیچ

مرجان نازقلیچ

مرجان

به درس و مدرسه علاقۀ زیادی داشت و اسمش همیشه در صف شاگردهای ممتاز مدرسه بود. روحیۀ قوی‌ای هم داشت. وقتی پدرش از دنیا رفت، به‌جای ماتم‌گرفتن نشست پای دار قالی تا کمک‌خرج خانه شود. آن موقع‌ها دانشجو بود. گاهی کنار قالی‌بافی خیاطی هم می‌کرد.
ازدواج که کرد، زندگی‌اش را توی یکی از اتاق‌های سادۀ خانۀ مادرشوهرش شروع کرد.
چند وقتی از ازدواجشان نگذشته بود که مادر شد. مرجان با وجود همۀ مشغله‌های کاری، از بچه‌ها و زندگی‌اش نمی‌زد و تا می‌توانست برای بازی و تفریح بچه‌ها وقتی می‌گذاشت. با برنامه‌ریزی و نظمی که داشت، به همۀ کارها می‌رسید. سال۹۳ فرماندار بندر ترکمن شد؛ اما کارهای خانه‌اش سر جایش بود. با کمک خواهرش انواع خورشت‌ها و غذاها را می‌پخت و توی فریزر می‌گذاشت تا اهل خانه در طول هفته غذای خانگی داشته باشند.
چند وقتی قبل از فرماندارشدن، در شورای حل اختلاف بود. توی مدتی که آنجا بود، گره‌های زیادی از کار مردم باز کرد. غیر فرمانداری و بخشداری و کارش توی شورای حل اختلاف، کارهای دیگری هم انجام می‌داد؛ از جمله اینکه سمنی داشت که جزء سمن‌های برتر و فعال استان گلستان بود. خودش هم دو تا پسر بزرگ داشت و ازشان غافل نبود. گاهی برای پسرها یکی‌یکی وقت می‌گذاشت و پای حرفشان می‌نشست. عضو فعال انجمن اولیای مدرسة بچه‌هایش هم بود.
با اینکه اهل‌سنت بود، همیشه توی خانه‌اش مهر و جانماز برای دوستان شیعه‌اش داشت. وحدت شیعه و سنی برای مرجان خیلی اهمیت داشت. او را توی شهر نماد وحدت شیعه و سنی می‌دانستند. همیشه می‌گفت: «اختلافات مذهبی را پیش نکشید. ما همه مسلمانیم. شیعه و سنی ندارد.» توی محل کار هم، شیعه و سنی برایش فرقی نداشت و به یک چشم به همه نگاه می‌کرد. توی مراسم مذهبی شیعیان هم تا می‌توانست حضور پیدا می‌کرد.
اهل استفاده از امکانات دولتی نبود؛ طوری که خانه و ماشینی را که فرمانداری بهش داده بود، قبول نکرد. عادت داشت هر بار به حج می‌رود، نائب‌الزیارۀ افرادی بشود که نمی‌توانستند به حج بروند؛ مثلاً نائب یکی از اقوام مادرش که توانایی حج‌رفتن نداشت تا شهید گمنامی که توی گلزار شهدای شیعه دفن بود.
آخرین حجش را هم به‌نیابت از رهبر معظم انقلاب رفت؛ همان حجی که بهانۀ پروازش شد و مهر عاقبت‌به‌خیری را زد توی صفحۀ آخر شناسنامه‌اش.