هنوز چندماهی از روزهای عاشقانۀ زندگیشان نگذشته بود که علائم بیماری سراغش آمد. درد مفاصل و ماهیچهها امانش را بریده بود. بعد از دوادرمانهای فراوان، بالاخره تشخیص دادند که خانم فرزانه از بیماری خودایمنیای رنج میبرد. بیماریاش درمان مشخصی هم نداشت و با زدن کورتون، فقط دردها را برایش تحملپذیر میکردند. چند ماه بعد از تشخیص این بیماری، توموری توی سرش پیدا شد و کارش به انواع جراحیها کشید. جراحی و بیماریای که از قبل داشت، روزبهروز اوضاع جسمیاش را بدتر میکرد. با همۀ این احوالات، اما خانم فرزانه بهگفتۀ همسرش زن مقاوم و صبوری بود. به همۀ اعضای خانواده روحیه میداد. خودش هم در همان دوران سخت بیماری تحصیلاتش را ادامه داد.
در تمام دوران تحصیلش دانشجوی فعالی بود. زمانی که دانشجوی کارشناسی بود، بهاتفاق همسر و همکلاسیهایش، انجمن علمی زیستشناسی را در دانشگاه شیراز راه انداخت. کمی بعد هم برای کمک به همکلاسیهایش کتاب مبانی زیستشناسی سلولی را ترجمه کرد و با همراهی استادان و همکلاسیهایش، آزمایشگاه اختصاصی کشت سلولی را در دانشگاه تربیتمدرس راهاندازی کرد. با وجود روزهای سخت بیماری، پروانه دست از تلاش برنمیداشت. از دانشگاه تربیتمدرس دکتری ایمنشناسی گرفت. بعد هم عضو هیئتعلمی مرکز ملی ذخایر ژنتیکی ایران شد. سال۱۳۸۶ مأمور تأسیس بانک سلولهای انسانی و جانوری شد؛ مرکزی که تا پایان عمر مدیریتش را به عهده داشت.
تمام همتش این بود که تمام فرایندها و فعالیتها با بیشترین استانداردهای بانکهای زیستی دنیا باشد. وقتی هم از خانهداری و بچهداری فارغ میشد، سراغ نامهها و ایمیلهایش میرفت و سعی در یافتن مقالات و کتابها و اشتراکگذاشتن آنها با همکارانش داشت.
در روزهای سخت تحریم اقتصادی کشور هم همکارانش را صدا میزد و مدام بهشان گوشزد میکرد که باید استقامت کنیم و حواسمان به حفظ دستاوردهایمان باشد. در یک ماه پایانی عمرش که یکخطدرمیان در بیمارستان بستری بود، باز هم تلفنی پیگیر کارها بود. در آخرین پیامصوتیای که از بیمارستان برای گروه همکارانش فرستاده بود، تأکید داشت که با همت و تلاش در این مسیر قدم بردارید و بدانید که این مسیر باعث برکت دنیا و آخرتتان میشود.
علاوه بر موضوعات کاری حواسش به مشکلات خانوادگی و مالی همکارانش هم بود و برای رفعشان تلاش میکرد.